No-IMG

شهيد استاد محمد سعيد

خلافت انسان در روى زمين پديده ايست تثبيت شده و واقعيتى است روشن و آفتابى، جريانى است پذيرفته شده و مسئله ايست که از موجوديت آن احدى از مردم نميتواند چشم پوشى نمايد. در حاليکه قواى صعودى آن روز تا روز بالا ميگيرد، رسالت انسانهاى واقعى در طول قرون و زمانه هاى متمادى مصداق اين ادعاى ماست. اصل خلافت و نقش تعيين کننده و سازنده آن در تاريخ بشر آزمونى را در بر دارد که هر کس و ناکس نميتواند از عهده آن موفقانه بدر آيد البته در اين باره مسئوليت همه جانبه متوجه مسلمان است، مسلمانيکه زندگى را بحيث مبارزه حق و باطل تلقى نموده و اصرار و پافشارى را در جهت پيروزى حق عليه باطل نصب العين زندگى خويش قرار ميدهد. اگر در باره خلافت انسان قرآن کريم اين کتاب مقدس آسمانى و کامل ترين نسخه ضامن پيروزى دنيا و آخرت عالم انسان را ورق بزنيم بدون شائبه در مى يابيم که ((ذوالاوتاد)) و داعى کاذب ((انا ربکم الاعلى)) برضد موسى عليه السلام که جز پياده کردن خلافت منظور ديگرى نداشت از چه حيله ها و نيرنگهاى شيطانى و زورگيريها و نمايش قدرت کارگرفت و بالاخره چه شد؟ و حق به نفع چه کسى راى و نظر داد؟ همينطور داستان آموزنده حضرت آدم عليه السلام و ابليس را ميخوانيم و درنتيجه خوانش مان مى بينيم که چه کسى تاج خلافت را در مسابقه حق و باطل ربود و کدام يک از اين دو ((رجيم)) شناخته شد؟ احسن القصص حضرت يوسف عليه السلام را مطالعه ميکنم از سر گذشت تلخيکه بروى گذشته است آگاهى حاصل ميکنيم و با اندکى تامل در مى يابيم که صاحبان زر و زور و تزوير که همه با هم صف طاغوت را تقويه ميکردند با وى چه معامله نمودند؟ لذت اتهامات بى جا، شکنجه هاى طاقت فرسا و مشکلات زندان را خوبتر چشيد، و هواى نفس جباران مستکبر هر چه را که خواست در حق وى روا داشت و بالاخره فيصله قاضى الحاجات به نفع کى و چه کسى تمام شد؟

تدمير اصحاب فيل، بربادى و رسوايى شان امرى است که امداد غيبى را در صورت عدم موجوديت قواى بشرى طرف حق، در جهت، تاييد حق و ترديد باطل وانمود ميسازد. خلاصه اينکه قرآن خود مجموعه ايست از تفصيل اين حقايق و فتواى دهنده به پيروزى رسيدن حق، طرفداران حق و مؤيدن حق و بالاخره همين حق است که خلافت روى زمين را در قلمرو خاک و دل تصاحب ميکند و موفقيت نهايى از آن لشکر حق است و بس.

خلافت انسان در روى زمين که در واقع نتيجه کاملاً منطقى کرامت اوست و کرامت خود موهبتى است که حضرت آفريدگار به بنده گان مؤمنش عنايت فرموده است چيزى نيست جز پياده کردن حکم (( و ما اتکم الرسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتهوا)) امتثال از اوامر الهى و پابندى به شريعت غراى محمدى صلى الله عليه وسلم ايجاب مبارزه و جهاد و سعى ممتد و دوامدار ميکند، ازينرو بنده گآن خاص خداوند با پيروى از سنن انبياء عليهم الصلاه والسلام و سلف مبارز و صالح هيچگاه در راه تعميل اوامر خداوندى و حفظ خلافت انسان و صيانت کرامت انسانى که خواهان همه جانبه طرد، استبداد، و استقرار عدالت اجتماعى بوده، دم از آرام نزده و عمر عزيز شان را در اين راه شريف صرف کردند. اره شدند و به دار آويخته شدند و سنگباران شدند، مصاف دادند و شکنجه هاى زندان و تبليغات زهرآگين دشمنان انسانيت را تحمل کردند!

چون مبارزه حق و باطل سرحدى ندارد و نميتوان آن را در ساحه محدود جغرافيائى منحصر ساخت بناءً هنگاميکه کثيف ترين مزدوران استعمار سرخ در جهت براندازى و امحاى کرامت انسانى و پياده کردن حکومت وحشت و بربريت در افغانستان بخوان خفته زمان امور را به دست گرفتند، تمام قواى شان را متوجه شاخصاى ساختند که از حريم اسلام عزيز دفاع ميکردند و خواهان استقرار واقعى خلافت انسان در روى زمين بودند! گرچه تلاشهاى محيلانه و مذبوحانه علمبرداران الحاد در افغانستان سابقه چند ساله داشت اما باز هم دست و پا زدن شان قبل از کودتاى دوم روسى و بعد از آن فرق زيادى داشت. آنانکه شکار اين دد صفتان شده اند  ودر راه مبارزه شان به شهادت رسيده اند نام گيرى و ثبت سوانح شان ايجاب ديوانها ميکند که حتى دفتر نيز ازعهده اين کار بر آمده نميتواند. مطلب ما در اينجا فقط معرفى شهيدى است که بعد از تشکيل حلقه جوانان مسلمان در افغانستان بپاخاست و در صف مقابل لشکر طاغوت اخذ موقع کرد و به مبارزه پيگرانه آغاز نمود. نامش...

محمد سعيد فرزند محمد مريد باشنده (قلعه قاضى قلعه رحيم) مربوط اولسوالى قرغه يى ولايت لغمان فارغ ليسه روشان متولد سال ١٣٣٢ هـ ش. وى هفت سال داشت که شامل مکتب ابتدائيه چهارباغ لغمان شد و به اثر توجهات و زحمت کشيهاى پدر مبارزش از علوم اسلامى نيز فيضياب گرديد. هنوز متعلم صنف نهم بود که مطمح نظر برادران تحريک قرار گرفت و در تربيه اش سعى بليغ نمودند و تا حدى تجهيز شد که استادان و شاگردان مکتب الحاد، در داخل صنف با وى تاب و يارى استدلال نداشتند و نه موضوعاتى را که اذهان دانش آموزان را مغشوش سازد در صنف مطرح ميکردند.

وى هنگاميکه از صنف ١٢ فارغ شد به مشوره برادران تحريکى مسلک تدريس را انتخاب نمود و استاد شد استاديکه تدريسش درس توحيد بود و مبارزه طلبى، لحظه اى آرام نداشت و هميشه تلاش داشت که نونهالان زير تربيه اش را مسلمان واقعى تربيه کند و رشد دهد مدتى در مرکز لغمان و زمانى در غزنى و مقر و اولسوالى قرغه يى به ايفاى وظيفه مقدس پرداخت. اخلاق نيکو خصال پسنديده و بيان بى آلايتش سبب شد که شاگردان خيلى ورزيده را تقديم تحريک اسلامى کند.

سال ١٣٥٧ هـ ش بود هفتم برج ثور اين سال که کودتاى دوم روسى در افغانستان پياده شد و به سر رسيد. طى دست و پازدنهاى کمونستهاى بى وجدان گرفتار شد و بعد از دو ما حبس در زندان مرکزى لغمان از حبس رها گرديد و با مجاهدين علينگار ارتباطش را قايم ساخت. قبل از اينکه جبهه ((امبير)) در منطقه عرض وجود کند به همدستى برادران دست به عمليات... برخانه يکتن ازمليشه ها زد، در اين عمليات... يکتن از برادران شهيد و به شمول استاد، دو تن ديگر مجروح شدند اما چون جراحت استاد که در قسمت سر زخم برداشته بود خيلى وخيم بود، بعد از معالجه ابتدائى به پشاور فرستاده شده روى همرفته، سر انجام در سرطان سال جارى به اثر همين جراحت جان به جان آفرين سپرد و جام شهادت نوشيده به کامش رسيد. روحش شاد و يادش گرامى باد.

انا لله و انا اليه راجعون

تبصره / نظر

نظرات / تبصري

د همدې برخي څخه

شریک کړئ

ټولپوښتنه

زمونږ نوي ویبسائټ څنګه دي؟

زمونږ فيسبوک