No-IMG

شهيد سيد منصور (حسين يار)

شامگاهان روز يکشنبه ٤ اسد ١٣٦٦ خبر دلخراش شهادت بزرگمرد سنگر جهاد و سپه سالار رشيد اسلام سيد منصور حسين يار در کوچه و خيمه و بازار محيط هجرت طنين افگند. خبر يک شنونده اى در اولين بر خورد با ناباورى از آن رد مى شد، چه او بعد از نه سال جهاد مسلحانه فقط يک ماه پيش به مرکز تشريف آورده بود و کسى به زودى گمان نميکرد که در محيط نسبتاً امن و آرام پشاور پيک شهادت به سراغ او آيد. آفتاب هنوز بساط اشعه زرين خود را از افق پشاور نچيده بود که اين خبر بهر طرفى دهن بدهن گرديد و کم کم داشت واقعيت پيدا ميکرد در واپسين لحظات روز قرض نورانى خورشيد نيز نورانيت ذاتى اش را از دست داد و بسوى شاهدان بجاى نور، خون مى فشاند با مشاهده اين حالت همگان متيقين شدند که حتماً حادثهء پيش آمده و اين حادثه همانا شهادت مجاهد هميشه در سنگر (منصورآغا) خواهد بود!!

آرى! آغاى منصور که پگاه و بيگاه ده سال اخير عمرش را با جهاد و شهادت در سنگر ها گذارنيده و بدست خود دهها شهيد گلکون کفن را بخاک سپرده بود آخر الامر خودش نيز با قباى خونين و قلب آگنده از عشق بخدا پيوست. کسيکه شعارش جهاد و آرمانش شهادت بود نه سال تمام قافله سالار جهاد بود و بالاخره به ارمان ديرينه اش وصول يافت. او فدائى جانباز راه خدا بود او جان داد تا به ملت مظلوم و دردمند خود پيام آزادى و حريت بدهد. او حقيقتاً جندى راه خدا بود و در اولين ديدار با او سيره فرماندهان و يلمردان صدر اسلام در ذهن بيننده تداعى مى شد. منصور آغا از جمله همان تکمردان مجاهدى بوده که توجه دوست و دشمن را در معرکه جهاد بخود جلب نموده بود. دوستان براى بهروزى و سلامتى او دعا ميکردند، مگر دشمنان که از شنيدن نام او بلرزه بودند هميشه در آرزوى قتل او حيله ها ميکردند و دسيسه ها مى چيدند. منصور آغا از ياران ديرينه و وفادار نهضت بود، او از همان آوانيکه صداى گامهاى نهضتداران مسلمان را مبنى براقامه نظام اسلامى شنيد، با وجود تن کم با ايشان همگام شد و با فعاليت خدا خواهانه اش خاطرات نيکى براى همرزمان مبارزش ثبت کرد. شهادت منصور آغا ثلمه جبران ناپذيرى در پيکره نهضت است! بارى که نهضت يکعمر براى جبيره اش بايست تلاش بخرچ دهد تا منصور ديگرى را تربيه نمايد! شهادت منصور جرح ديگر بر قلب هاى مالوم مسلمانان و سرشک ديگريست بر چشمان اشکبار آنها! شهادت منصور تجديد ارقام داغ حسرت و الم بر دلهاى متعهدين نهضت است! شهادت منصور براى مسلمانان محفل عزا و سوگوارى و براى کفار و ملحدين جشن سرود و پايکوبى است! با شهادت منصور صداى فلک فک گريه و استغاثه بغلانيان از مين خاکى تا پرده هاى ملکوتى آسمان در هم پيچيده و نم ديدگان مجاهدان، دوستان و ارادتمندتان کارنامه هاى  هميشه جاويد او را با خامه وثوق و اخلاص بر صفحه تاريخ انقلاب رقم زد.

منصور آغا اسميست مانوس و مسموع و چهره اى است بارز و مصروف براى ملت مسلمان افغانستان، از مجاهدين کوهپايه هاى پامير و هندوکش گرفته تا رزمندگان کرانه هاى هيرمند و فارياب و هرات همه او را مى شناسند. اسم آشنا چهره تابان، قامت رسا و قهرمانى هاى خستگى ناپذير منصور ويژگى هاى اند که از ذهن و فکر هيچ کسى ابداً فراموش نخواهد شد و فضايل ونيکى هاى او چون پردهء فلم در ذهن همگان خصور ميکند. گرچه مردى با چنين خصايص حاجت به معرفى بيشتر ندارد، ولى ما بخاطر تسليت خاطر آزرده و تسکين قلب هاى مجروح علاقمندان شهيد بزرگوار بر آن شديم تا شمه اى از خصوصيات زندگى و کارنامه هاى جاودان او را از زمره خاطرات همسنگران و علاقمندان آن مرحوم بر چينيم و خدمت خوانندگان عرض کنيم.

سکونت اصلى پدر و اسلاف منصور آغا نواحى چاريکار ولايت پروان است، ايشان بعد ها در زمان نادرشاه بنا بر ظلم و احجاف خاندان مذکور از چاريکار به ولايت بغلان هجرت کردند و در ولسوالى دوشى متمکن گرديدند. دليل هجرت خانواده منصور آغا به دوشى آن بود که ايشان بنا بر نفوذ روحانى و سيادت محترم در منطقه رسوخ زيادى داشتند و حبيب الله خادم رسول الله و معاونش سيدحسين را در مبارزه عليه امان الله کومک کردند وقتيکه استعمار مناسبترين مهره خويش امان الله را در افغانستان از دست داد بعوض او حبيب الله و سيدحسين بقدرت رسيدند انگليس ها و سلطنت طلبان عليه خانواده منصور که قرابت نزديکى با سيد حسين دارند، کينه گرفتند بعد از آنکه انگليس يها خاندان نادر را با اعمال قوه و حيله و شانتاژ بر گردن ملت مسلمان افغانستان تحميل کردند، حبيب الله خادم دين رسول الله و همکارانش به کوه هاى شمالى عقب نشينى نمودند تا با تجديد قوا دوباره بر حکومت دست نشانده انگليس حمله کنند. درين وقت حساس حکومت کابل به امضاى نادرشاه، شاه ولى و شاه محمود بر صفحه قرآن مجيد ( که فعلاً نيز موجود است) نسبت به حبيب الله و سيد حسين و همکاران ايشان تعهد سپردند که اگر مخالفين از راه صلح و تفاهم با حکومت پيش بيايند، حيات شان تضمين و خواسته هاى شان شنيده خواهد شد. حبيب الله و سيد حسين بنا بر احساسات اسلامى و اعتماد به قسم قرآن نادرشاه و برادرانش از صفحه قرآن چنان پنداشتند که شايد طرف مقابل به تعهد خويش وفادار باقى بماند. مگر آن عهد شکنان مزدور جزئى ترين وفايى به تعهد شان نکرده و به همين وسيله ننگين هژده تن از مخالفين را سر زد که تقريباً نصف آن شهدا از خانواده منصور آغا بود. پدر منصور با مشاهده آن فاجعه المناک که ديگر نميتوانست در چاريکار زندگى کند ناچار به صوب قطغن که در آن هنگام تا اندازه از زير سلطه جابرانه خاندان نادر دور تر واقع بود، عزيمت کرده در آنجا مسکن گزيد.

پدر منصور آغا سيد مرتضى نام داشت، او که از مصايب روزگار و فراز و نشيب ايام در زندگى زياد چشيده بود، بار کار و تلاش شباروزى صاحب ثروت و مکنت فراوانى در دوشى شد و خانه او کمافى السابق از وجاهت اخلاقى و روحانى برخوردار گرديد. او در دوشى علاقمندان و مراجعين زيادى پيدا کرد. سخاوت، شجاعت و خلق خوش سيد مرتضى در دوشى زبانزد خاص و عام است. در چهار چوبه چنين خانواده متدين و روحانى در سال ١٣٣٧ کودکى بدنيا آمد که اسمش را سيد پاچا گذاشتند، تيزهوشى و ذکاوت سيد پاچاى نو زاد از همان هنگام صباوت آينده هاى تابناک و درخشانى را در سيماى او مژده ميداد طريقه زندگى و شيوه برخورد او از همان آوان با اطفال ديگر تفاوت داشت. سيد پاچا علاوه از اينکه در خانه تحت تربيه پدرش بوده شامل مکتب متوسطه دوشى گرديد. مکتب را با درجه ممتاز بپايان رساند. در جريان متوسطه عده از معلمين کمونيست ميخواستند در مکتب براى هسته گذارى نموده و لانه اى بسازند، سيد پاچا در افشا و سرکوبى اين هدف ناميمون ميمون رول مهمى را بازى کرد و در پيشاپيش تظاهرکننده گان قرار داشت.

در سال ١٣٥٣ شامل ليسه پلخمرى گرديد، ورود سيد پاچا در پلخمرى که در آن هنگام بزرگترين مرکز دعوت و سازماندهى فرزندان مسلمان بود، باب نوى را بر روى اين جوان مسلمان گشود. او در پلخمرى در مصاحبت بزرگمردان جهاد و مبارزه چون نصرتيار شهيد، خواجه محفوظ منصور شهيد، آمر غلام محمد شهيد، انجنير امان شهيد و سفرمحمد شهيد، استعتداد و نشاط پيشروى در مبارزه کسب کرد و بخش عظيم بناى شخصيتش درين ايام کامل شد و به رشد علمى و جسمى نائل گرديد. سيد پاچا تحت نظر برادران نامبرده و پسانتر تحت نظر انجنير غلام فقير، شهيد داعيه دعوت را در دوشى و خنجان و قسما در ملک آبائى اش چاريکار پيش مى برد او همانطوريکه در دروس مکتب هميشه در صنفش نسبت به همه ممتاز بود، در ايفاى وظايف حزبى نيز پر تلاش و ساعى بود و کوچکترين خستگى اى در جريان کار از خود نشان نميداد.

سيد پاچا در سال ١٣٥٦ شامل فاکولته ادبيات پوهنتون کابل گرديد فضاى پوهنتون با همه مفاسدش محيط مساعدى براى مبارزه بود، زيرا فرزندان مسلمان افغان آنگاه که با آلودگى هاى محيط پوهنتون مواجه ميگرديدند، خوبتر به بافت و اهداف نظام حاکم پى ميبردند. هر چند که محيط آگنده از فساد پوهنتونه براى عناصر بى هدف و بادى الراى پستر خوبى براى تخدير اذهان به شمار ميرفت و دولت فاسد نيز بنا بر همين سبب دانشگاه را فساد خانه ساخته بودند. ولى آنها بيخبر از اين بودند که مشاهده جوانان مسلمان از وضعيت دردناک و فضحيت بار پوهنتون خود جرقه اى بود براى اشتعال نايره انقلاب کفرشکن و فساد سوز اسلامى سيد پاچا در کابل نيز در پهلوى دروس فاکولته به مشوره برادران ارشد حزب داعيه دعوت را حمل ميکرد و مسؤوليت تنظيم پوهنځى ادبيات و تامين ارتباط با زندانيان محبس دهمزنگ را بعهده داشت. سيد پاچا صنف دوم فاکولته بود که عوامل کمونيست به پشتيبانى باداران کرملين شان قدرت دولتى را از راه کودتاى خونين و پلان شده قبضه کردند. سيد پاچا که درين هنگام چهره اى بود بارز و نمايان، نتوانست خود را از چشم اعضاى باندهاى خلق و پرچم پنهان کند، ناچار با جمعى از برادرانش راه هجرت را در پيش گرفت.

محيط هجرت در سازندگى شخصيت اسلامى سيدپاچا سخت مؤثر افتاد چه او روز ها براى رفتن بمعرکه جهاد آمادگى ميگرفت و شب ها، بعبادت پروردگار و تعليم مسائل اسلامى مى پرداخت. او چند ماه محدودى هجرت را که در مرکز حزب گذراند، هرگز بيکار ننشست چنانچه او در پهلوى آمادگى رزمى و اندوختن آگاهى اسلامى، به آواز خود مهيج ترين سرود هاى انقلابى را ثبت ميکرد، سرود هاى سيد پاچا که چکيده اى بود از قلب پاک و نيت صاف او بر دل همگان مى نشست. چنانچه سرود هاى نامبرده از طريق راديوى حزب اسلامى افغانستان در سال ١٣٥٨ پخش ميگرديد. علاوه از مجاهدين افغانستان مردمان مسلمان پاکستان و ايران نيز خاطره سرود هاى زنده و شورانگيز او را فراموش نميکنند. اگر بگويم بخشى از قيام سرتاسرى ملت ما الهامى است ازسرود هاى انقلابى و اسلامى سيدپاچا (منصورآغا) منتشره راديوى حزب اسلامى، مبالغه نکرده ايم.

سيدپاچا هنگامى که در محيط هجرت قدم گذاشت بر روال معمول آن شرايط بنا بر تواضع و فروتنى ذاتى اش به سيد يوسف مسمى گرديد. اخلاق حسنه، تقوى و ايمان دارى و نفوذ کلام سيد يوسف از يکسو و قامت رسا و چهره بياض و نورانى او از سوى ديگر آياتى بود که او را محبوب هميشه گردانده بود هرکس خوش داشت که با سيد يوسف نديم و مصاحب باشد تا از اخلاق نيک، سخنان عالمانه و سرود هاى انقلابى اش چيزى الهام بگيرند. سيديوسف در محيط هجرت علاوه از مشغوليت هاى فوق الذکر در امر احياى اداره اطلاعات با استاد عبدالله شهيد با کمال اخلاص همکارى کرد بعد به جبهه نو تشکيل شده شتافت پس از شهادت استاد عبدالله در جبهه شونکرى ولايت کنر به جهاد مسلحانه دست زد بعد از مدتى دوباره بمرکز برگشت و کار هاى اطلاعاتى محوله خود را انجام داد.

در جوزاى سال ١٣٥٨ عازم دستگاه راديوى سيار حزب اسلامى در کوههاى پوشيده از جنگل دره شيگل ولايت کنر شد و در آنجا با نوشتن مقالات کوبنده، سخنان انقلابى و ارزشمندش ذهنيت مردم را تنوير و ايشان را در مقابله عليه رژيم مارکسيست  تره کى تحريک ميکرد. درد ملت مظلوم و عشق به جهاد سيد يوسف (منصور آغا) را واداشت که ديگر از انحصار محيط هجرت و جهاد مسلحانه و فرهنگى در مناطق سرحد منصرف شده در ماه سرطان ١٣٥٨ بمعيت نخستين کاروان ٩٧ نفرى مجاهدين ولايات شمال که اصيل ترين فرزندان ملت را تشکيل ميداد تحت قومانده شهيد اسدالله بنوال عازم ولايت بغلان گردد. با ورود کاروان مذکور در ولسوالى اندراب ولايت بغلان باب فتوحات بروى مجاهدين گشوده شد، در همه جا سلسله قيام و تحرک عليه رژيم ملحد اوج گرفت و به يمن ايثارگرى هاى بى شائبه گروپ مذکور در وقت کمى ايشان در قلب مردم مسلمان آن سامان نفوذ کرده و حمايت بيدريغ آنها را کسب کردد در بامدادان يورش اين سپاهيان دلير بسيارى از مراکز حکومتى و پايگاه هاى نظامى روسها بدست آنها درهم کوفته شد. که از آنجمله ميتوان از فتح ولسوالى اندراب و فتح فرقه نهرين نام برد. با فتح اين دو مرکز نظامى دشمن اسلحه و امکانات زيادى بدست مجاهدين افتاد بخاطر بکارگيرى درست از اسلحه و امکانات غنيمت گرفته شده تصميم مسئولين جبهات ولايات شمال بر آن شد تا آنعده برادرانيکه از ولايات ديگر با آنها در ولايت بغلان جهاد ميکردند، مسلح شده غرض فتح ولايات ديگر به مناطق شان اعزام گردند بهمين مناسبت است که منصور شهيد اخيراً طى مصاحبه اش با جريده شهادت اظهار داشتند که (( ما خود را در تمام فتوحات هشت ولايت سمت شمال سهيم ميدانيم)) منصور آغا در سال ١٣٥٩ در پيشاپيش مجاهدين در عمليات هاى نواحى مختلف ولايت بغلان، نهرين، برگه، شهر جديد بغلان، بغلان صنعتى، دوشى، خنجان، وليان، باجگاه و دهنه غورى شرکت نموده و اکثريت اين مناطق از لوث قواى اجنبى پاک گرديد و در ضمن درگيرى ها غنايم زيادى در اختيار مجاهدين قرار گرفت. وقتيکه خداوند جل جلاله به نصرت خاص خود اين پيروزيها و فتوحات را نصيب سيديوسف و همسنگرانش گردانيد، او به پاس اداى شکر اين فتوحات اسم خود را منصور (نصرت داده شده) و تخلصش را بمناسبت تعقيب راه حسين (رض) و قرابت با سيد حسين صدراعظم حبيب الله (حسين يار) گذاشت و تا امروز به همين نام شهرت دارد.

در سال ١٣٦٠ قوماندان دلير اسدالله بنوال در اثر توطئه خائنانه دشمن به شهادت رسيد. بعد از شهادت بنوال تمام مردم اعم از قوماندانان، سرگروپان، معاريف، علما و مجاهدين ولايت بغلان به گرد منصور آغا حلقه زدند و از او تقاضا کردند که جانشين بنوال گردد، او اصرار زياد نمود تا خود را ازين مسؤليت خطير رهايى بخشد و بعوض برادر ديگرى به اين سيمت گماريده شود، ولى مردم که طى سه سال با مجاهدت ها و فداکارى هاى سيدمنصور را به اضافه فضايل نيک ديگرش از نزديک آشنا بودند، منصور را مجبور به قبول امارت جهاد نمودند و امارت حزب نيز بزودترين فرصت، موافقت خود را طى نامه اى از تصدى سيد منصور آغا به امارت جهاد ارسال نمود، او که با دل ناخواسته اين کوله بار عظيم مسؤوليت را بعهده گرفت، از مسؤوليت فرداى آن، از ناتوانى ها و تخلف کارى هاى آن و بالاخره از سهو و اشتباهات دوران امارت سخت بيمناک بود و هميشه دست دعا و تضرع را بخداوند دراز ميکرد تا مبادا ازعدم اداره و رهبرى درست امور جهاد مؤاخذه شود. چنانچه او چندين مرتبه با نوشتن نامه هاى تند و صريح به امارت حزب ازين وظيفه سترگ استعفى داد. ولى امارت حزب بخاطر عدم تدارک فرد بهتر از منصور در ولايت بغلان، استعفى او را در هر مرتبه اى رد کرد و تاکيد نمود تا او وظيفه اش را با نيت صاف و منتهاى سعى و اخلاص ادامه بدهد و انشاء الله خداوند جل جلاله در انجام کار ها و حل مشکلات يار و مددگار او خواهد بود.

بعد از تصدى امارت جهاد، منصور آغا با احساس مسؤوليت درايت و امانت دارى رفتار ميکرد، چنانچه او در تمام شکست و ريز هاى تنظيمى ولايت، مشکلات و سکتگى هاى وارد از جانب تنظيم هاى ديگر و عمليات ساحه امارتش عليه دشمن شرکت ميکرد و در اداره و سوق جبهات و مشکلات مجاهدين رسيدگى ميکرد چنانچه او غرض ترميم و اصلاح معضلات تنظيمى سفرهاى متعددى به نهرين، برک، بغلان، دوشى، دهنه غورى خوست و فرنگ پرخواب، تاله و برفک، خنجان و نواحى مختلفه اندراب نموده است و در هر مرتبه اى به کومک و يارى همسنگران خود همت گماشته و هدايات سودمند و مفيدى به امرين و قوماندانان جبهات داده است.

منصور آغا تک راى و خود محور نبود، او نميخواست تا آنچه پسند خودش است بر همگان بقبولاند، بلکه او سال چند مرتبه در يکى از نقاط ولايت شوراى جبهات را داير و ضمن آن در مورد مسايل مهم با همسنگران مجاهداش به شورا مى نشست و به مشوره هاى سالم برادرانش احترام زياد گذاشته به تعميل آن اقدام ميکرد. چنانچه همين ويژگى را از لابلاى اسناد نه ساله امارت جهاد منصور آغا که اخيراً آنرا با خود به مرکز آورده بود، بخوبى ميتوان مطالعه کرد او هنگام مشوره حرکاتى از خود نشان نميداد که ديگران گمان کنند، منصور دارد اعمال نفوذ مى کند، بلکه او با وجود قامت رسا و سيماى پر صلابت در برابر همسنگران چنان خاضع و فروتن بود که گوئى فرد پائين مرتبه نسبت به حاضرين در مجلس نشسته است.  او به هنگام مشاجره و آزردگى همرزمانش، بمثابه پل عمل ميکرد و هرگز چنان نميکرد که با تصاميم و قومانده هاى ناسنجيده اش طرف هاى درگير را هنوز هم از همديگر دور کند بلکه کوشش ميکرد رول مؤلفه انقلاب را در ميان ايشان بازى کرده و مناسبات ذات البينى ايشان را اصلاح نمايد.

منصور آغا تنها رمز وحدت و يکپارچگى مجاهدين حزب اسلامى نبود، بلکه او عقيده داشت تا همسنگرانش به روشهاى متوصل شوند که مجاهدين تنظيم هاى ديگر را در مقابله عليه دشمن مشترک با او يارى کند. با همين مناسبت او چندين مرتبه جهت رفع نزاکت هاى موجود تنظيم ها با قوماندانان و آمرين شان به تفاهم و مذاکره پرداخته و نتايج سودمندى نيز از اين تفاهمات گرفته است. او گرچه با کياست خود ميدانست که گهگاهى دشمن خنجرش را در لباس مجاهد به قلب مجاهد فرو ميبرد و هميشه متوجه اين گونه توطئه ها بود ولى با آنهم سعى ميکرد تا بخاطر موجوديت محدود عوامل نفوذى دشمن به صف مجاهدين، مجموعه مجاهدين را که انسان هاى پاک و بى آلايش اند، از دست ندهد و با آنها با مواسات و مدارا رفتار ميکرد.

منصور آغا گر چه مسکونه دوشى ولايت بغلان بود و مسؤوليتش نيز در همين ساحه محدود بود، ولى کسى بود که خود را در سرحدات بغلان زندانى نميکرد، بلکه روح سرشار و عشق مالامال از محبت او با کافه مجاهدين او را واميداشت در اوقات فراغت به جبهات ولايات همجوار نيز سفر کند و در آنجا با مسؤلين در امر سوق و اداره بهتر و کسب تجارب جديد بمشوره بپردازد. چنانچه براى نيل به همين منظور او سفرهاى متعددى به ولايات پروان، کاپيسا، تخار، کندز، سمنگان، باميان داشته است و طى اين سفرها علاوه از مشوره و تبادل نظر درمورد بهبود امور جبهات و حل مشکلات مجاهدين، در مسايل متنازع فيه به صفت قاضى پذيرفته شده و به وساطت او دهها معضله حل و فصل گرديده است.

در برج جدى سال ١٣٦١ مولوى صاحب محمدعجب گل و نويسنده که به صفت هيات بررسى جبهات برخى ولايات شمال عازم اندراب ولايت بغلان گرديديم با منصور آغا چند شبانه روز يکجا سپرى کرديم، در آنوقت عده اى از عناصر گماشته شده بيارى دولت ملحد که منصور آغا آنها را ((گروههاى مقاومت)) ميناميد، با مجاهدين تحت قومانده وى درگير بودند، هيات بعد از آغاز کار ترجيح داد تا اول به اين نقطه بحرانى سفر کند تا اگر خدا بخواهد عوامل دولت شناسائى و بين مسلمانان صلح تامين شود. منصور آغا بمجرد اطلاع يافتن از ورود هيئات به منطقه اندراب با همه بزرگى و مصروفيت هايش از مقر فرماندهى اش (باجگاه) بملاقات هيات حاضر شد و طى جلسات متعدد ميان طرفين تحت وساطت هيات از خود خويشتن دارى نشان ميداد و با وجود ظلم و تجاوز طرف مقابل به فيصله هاى هيات گردن نهاد. منصور آغا که با صفا و صميميت باطن فيصله هاى هيات را پذيرفت، ولى دو روز از صدور اين فيصله ها نگذشته بود که طرف مقابل بار ديگر مواضع مجاهدين حزب را مورد هجوم ناجوانمردانه قرار داد و در اين درگيرى ها يک تعداز زياد مجاهدين اهالى به جوار رحمت ايزدى پيوست و دامنه اين حملات تا سرخواب (پايگاه انجنير سليم شهد) نيز کشيده شد.

ذکر تمامى عمليات ها و قهرمانى هاى دوران جهاد سيد منصور آغاز حوصله اين مقال برون است و ما بطور نمونه از يک عمليات تعجب آور او در منطقه ((سدل)) واقع در شاهراه سالنگ حکايت ميکنيم.

موصوف در اين عمليات با ده نفر همسنگرانش مدت دو روز شاهراه عمومى را مسدود نمود که طى آن بيست عراده تانک طعمه حريق و تجاوز از صد نفر روس را روانه جهنم کرد. شاهراه سالنگ که از راههاى مهم تدارکاتى قواى دشمن به حساب ميرود، هميشه اماج حملات دليرانه مجاهدين تحت قومانده منصور آغا بود و قوافل روسها از اين حملات، صدمات جبران ناپذيرى را متحمل گرديده اند.

بعبارت ديگر شاهراه سالنگ براى منصور آغا بزرگ ترين منبع تامين اسلحه و مواد ارتزاقى بود. او اسلحه و عوايد حاصله ازين منبع را براى تمام جبهات تحت قومانده اش توزيع ميکرد تا در امور جهاد و بسيج مجاهدين در سنگرها به مصرف برسانند.

از برکت جهاد و يمن ايثارگريها، منصور آغا در ميان قوماندانان جهادى افغانستان از تابنده ترين چهره هاى جهاد به شمار ميرفت او همانطوريکه سنگرهاى خونين و محل رزم برادران مجاهدين را گرم نگهميداشت بمثابه خار چشمى براى دولتها و حکومت دست نشانده در آمد. حلقه ها و محافل از دشمن از شنيدن نام منصور بخود مى لرزيدند و همواره در پى قتل و ترور او پلان ها مى سنجيدند و توطئه ها راه مى انداختند. ولى خداوند خيرالناصرين منصور را از گزند همه اين دسايس در پناه خود حفظ کرد. تا آنکه حکومت دست نشانده مجبورشد تا به تسليت خاطر خود و اغواى مردم مسلمان منصور آغا را با تنى چند از قوماندانان ديگر محاکمه غيابى نمايد. چنانچه دولت ملحد طى ابلاغيه اى به استناد ماده (١٥٧) اصول به اصطلاح اساسى اش او را محکوم به اعدام نمود و از تمام مردم تقاضا بعمل آورد تا در تعتميل حکم محکمه حکومت را يارى کنند و در بدل اينکار مبلغ گزافى تعيين کرد. دشمن با ضربه هاى کارى ايکه از منصور خورده بود، نام او را با صفات سبک در پيشانى شبنامه ها و روزنامه ها درج ميکرد. از آنجا که مردم مسلمان از ماهيت کفرى حکومت کابل آگاه بودند، بجاى اينکه اين تبليغات و محاکمه هاى مضحک غيابى ذهنيت مردم را در برابر منصور مغشوش کنند، برعکس روز تا روز بر محبوبيت او مى افزود و اين خدمتى بود که دشمنان عارى از تعقل و خرد، بخواست و رحمت خداوندى به نفع منصور ميکردند!

منصور آغا از اختلافات و پراگندگى نيروهاى جهادى سخت به تشويش بود و به صفت يک قوماندان ورزيده و صاحب بصيرت بفردا هاى انقلاب نگاه ميکرد. و جريانات فعلى را با اوضاع حال و مستقبل مقايسه ميکرد، او معتقد بود تا تنظيم هاى جهادى در يک مسير منسجم نگردند و بسيج سر تا سرى تحت قيادت سالم اسلامى صورت نگيرد به آرمان تشکيل حکومت اسلامى موفق نخواهيم شد. او پيش بينى ميکرد در صورت ادامه اين حالت تشنجاتى از جانب گروههاى ناراضى ايجاد خواهد شد موصوف در مورد مسئله حل سياسى و تحميل ظاهرشاه معتقد بود که حل سياسى فقط نيرنگى است براى جبران شکست دشمن وانمودى مجاهدين او ظاهرشاه را با سوابق ننگينش عامل استعمار خوانده ميگفت (( ما مطمئنيم ملت به هيچ صورت تصور حکومت شاه را در افغانستان نمى نمايند چه رسد به تحقق آن.

منصورآغا طوريکه خودش حکايت ميکرد از جمله گروپ (٩٧) نفرى آغاز گر جهاد در سمت شمال تا اينحال (٨٦) تن آنها به شهادت رسيده است شهيد هفتادوششم، مجاهد قهرمان انجنير سليم شهيد بود که بدست پر ميمنت منصور آغا بخاک سپرده شد. او که مخلصانه راه برادران شهيد خود را تعقيب ميکرد و همواره در آرزوى نعمت شهادت، بالاخره دعايش مستجاب و به فيض شهادت نائل آمد و شهيد هفتادوهفتم گروپ (٩٧) نفرى مذکور بحساب ميرود.

منصور آغا با خود عهد بسته بود که در جريان جهاد هرگز به مرکزسفر نکند و بنا بر همين تعهد نه سال تمام در سنگرها باقيماند او عقيده داشت بخاطر هدر ندادن خون شهدا، وضعيت جنگ و منطقه و ضرورت سنگرها بقيادت درست و بالاخره احساس مبارزه پيگير برضد روس ها لازم نيست سنگر جهاد را تخليه کرده به لنگر هجرت شتافت. چنانچه او چند مرتبه غرض آموزش نظامى و مشوره در امور جبهات بمرکز خواسته شد، ولى او در هر مرتبه اى با ذکر دلايل بالا معذرت خود را مبنى بر نيامدن بعرض ميرساند و نميخواست که لحظه هم از سنگر دور شود. موصوف که در اين اواخر تا اندازه وضعيت تنظيم و جريان جنگ را به نفع مجاهدين ديد، تصميم گرفت تا به خواست قيادت حزب وقعى گذاشته به مرکز بيايد. او ميگويد در اين سفر در پهلوى احوال گيرى مهاجرين و تقديم اسناد نه سال جهاد به اضافه پيشنهادات اصلاحى ديگر به امارت حزب غرض انجام ماموريت بزرگى که نميشد آنرا از طريق ارتباطى و يا مخابره به مرکز افاده ميکرد، خودش با گروپى از مجاهدين آهنگ سفر بمرکز کرد.

منصور آغا که عمرش در سنگر جهاد سپرى شده بود با تشکيلات و سلسله مراتب حاکم در ادارات چندان روى خوش نداشت چنانچه در مجلس که نويسنده پاى صحبت او نشسته بوديم از پيچيدگى جهان کار ادارات ناخشنود بود و ميگفت اگر من بدانم که برادران مشکلات مرا پيش از فرا رسيدن عيد قربان حل و فصل نمايند من ازعزم خود مبنى بر زيارت خانه خدا جل جلاله منصرف شده دوباره به سنگر ميروم، وقتيکه شهيد نامبرده دانست کارهايش تا بعد از عيد معطل ميماند، تصميم گرفت، تا با استفاده ازين خلا به زيارت خانه خدا مشرف شود و در آنجا با دراز کردن دست نياز و نيايش به ذات لايزال براى پيروزى انقلاب و نصرت اسلام و مسلمين دعا نمايد. منصور آغا که در خطرناک ترين سنگرها مقاومت کرده بود و بارى استجابت دعا نميشود مکان مناسبتر از سنگر حق عليه باطل را جستجو کرد خدا خواسته بود که او قبل از آنکه به زيارت خانه او تعالى برود با کارنامه هاى نيک و اعمال صالحش به لقاى او بپيوندد. چنانچه يکى از علاقمندان مخلص منصور آغا ضمن توضيح سوابق جهادى و فضايل معنوى او در مورد شهادت وى ميگويد: ( او که ويزه سعودى و تکت هوا پيما را بدست داشت و فرداى روز يک شنبه ٤ اسد بصوب خانه خدا پرواز ميکرد خداوند جل جلاله با اعطاى بالهاى سبز و سفيد به ارواح پاک او را در ملا اعلى به ملاقات و زيارت خود خواست.

اين مجاهد مرد زمانيکه ميخواست از شهر پشاور دوباره عازم شمشتو شود در مسير راه با تراکتورى تصادم کرد، در نتيجه اين تصادم او شديداً زخمى شد و بعد از چند لحظه اى ارواح پاکش از کالبد مادى وجود (زندان تن) به آسمان پرواز نموده در مقام معلى و لاهوتى عليين به رفيق اعلى پيوست.

انالله و انا اليه راجعون

 

 

تبصره / نظر

نظرات / تبصري

د همدې برخي څخه

شریک کړئ

ټولپوښتنه

زمونږ نوي ویبسائټ څنګه دي؟

زمونږ فيسبوک